یکی از عوامل مهم در ایجاد افسردگی در شرایط بحران نداشتن معناست. دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم به خودی خود معنی ندارد و این ما هستیم که برای لحظه به لحظه آن معنا می سازیم.
کوه نوردی را در نظر بگیریم که برای رنج بالا رفتن از کوه، معنایی نساخته باشد یا فردی را روی تردمیل تصور کنیم که برای دویدنش یا رژیم گرفتنش معنا نساخته باشد. قطعا آنها رنجی متحمل میشوند که در پس آن لذتی نهفته نیست.
ما برای آنکه از دل تنور رنج، لذت بیرون بیاوریم نیازمند معنا هستیم.
ما انسانها پنج نیاز اساسی داریم که ظرف این نیازها توسط ژن ها طراحی شده و هر عملی از ما سر میزند برای پر کردن یکی یا چند تا از این نیازهاست.
این پنج نیاز شامل نیاز به بقا ، قدرت و ارزشمندی، عشق و تعلق، آزادی و تفریح است.
آگاهی به اینکه این رفتار ، برای ارضا کدام نیاز توسط ما انتخاب شده را می توانیم معنا دهی بنامیم.
ما این شرایط را برای بقا خود و اطرافیانمان انتخاب کرده ایم که در خانه بمانیم و از پکرونا در امان باشیم بنابراین این انتخابمان برای ارضا نیاز به بقا ماست.
در عین حال نداشتن برنامه و ساختار مشخص مغز را سر در گم کرده و میتواند ما را دچار پرخاشگر ی یا افسردگی کند.
بنابراین در چنین شرایطی داشتن معنا و برنامه مشخص( از ساعت خواب تا تماس با دیگران گرفته تا ساعت کتاب خوانی و ورزش) میتواند از افسردگی ما جلوگیری نماید.
این نکته را به یاد داشته باشیم که ما انسانها آزاد آفریده شده ایم و بواسطه آن با حق انتخاب احساس ارزشمندی می کنیم و در صورتی که احساس کنیم به جای اختیار، جبر برما حاکم شده ارزشمندی مان کم می شود.
ما این شرایط در خانه ماندن را خودمان انتخاب کرده ایم، درست مثل چراغ قرمز که انتخاب میکنیم پشت آن بایستیم در حالی که با قبول پیامد حاصل از آن، می توانیم از آن عبور کنیم .
بحران معنا در زندگی، رویارویی با رنج ها
آدرس کوتاه این مطلب: