داکتر اسماعیل درمان، ماستر روانشناسی بالینی و مشاوره
برخلاف باور بسیاریها، سوء استفاده اطفال تنها سیلی زدن، پسگردنی زدن و وارد کردن خراش و زخم بر بدن طفل نیست؛ اینها نشانههای ظاهری و قابل دید خشونت هستند. در کنار اینها، سوءاستفاده و خشونت روانی و نادیده گرفتن (بیتوجهی) نیز از موارد بسیار مهم نقض حقوق طفل اند و با آنکه در ظاهر کدام نشانهای بهجا نمیگذارند، ولی در حقیقت سبب وارد کردن زخمهای عمیق و پایداری در روان و شخصیت طفل میشوند. متأسفانه در کشور ما لت و کوب طفل یک رفتار پذیرفته شده است و والدین، اعضای کلانتر فامیل، معلمین، ملاها، و… برای “خوبی” و “تربیت” اطفال و با “نیّت خوب” گاه دست به خشونت فزیکی میزنند، ولی معمولاً خشونت جسمی با خشونت روانی و بیتوجهی همراه است، و اهمیت این موضوع در بسیاری موارد نادیده گرفته میشود.
درینجا انواع شایع سوءاستفاده جسمی و روانی اطفال شرح داده شده است. تشخیص دادن آنها و کمک کردن به موقع به اطفال تاثیر واضحاٌ مثبتی بر آنها خواهد داشت، چرا که هر چه زودتر به این اطفال کمک شود، بههمان اندازه چانس بهبودی شان بیشتر است.
همانطور که در بالا اشاره شد، با آنکه خشونت جسمی بهعلت زخم و جراحاتی آشکاری که بهجا میگذارد تکاندهندهتر و ملموستر است، ولی تمام انواع سوءاستفاده و خشونت به اندازه خشونت جسمی آشکار و واضح نیستند. بیتوجهی به نیازمندیهای طفل، قرار دادن شان در موقعیتهای خطرناک، و یا رفتاری که سبب شود طفل احساس “بیارزشی” و “حماقت” کند نیز از جمله انواع خشونت علیه طفل اند که بسیار واضح نمیباشند.
درینجا به چند باور رایج ولی اشتباه در میان مردم اشاره میشود:
باور غلط اول: تا زمانیکه رفتار، خشن نباشد، خشونت گفته نمیشود.
واقعیت: خشونت فزیکی تنها یک نوع خشونت و سوءاستفاده از قدرت است. بیتوجهی و خشونت روانی میتوانند به اندازه خشونت جسمی یا حتی بیشتر از آن بر اطفال صدمه وارد کنند، ولی چون به اندازه خشونت جسمی واضح نیستند، دیگران کمتر برای حل آن دخالت میکنند یا نیازی برای دخالت نمیبینند.
باور غلط دوم: باور عام این است که فقط “مردم بد” یا “مردم ناآگاه” در برابر فرزندان خود از خشونت کار میگیرند.
واقعیت: قضیه اینقدر سیاه و سفید هم نیست. بسیاری از مردم خود شان قربانی خشونت بوده و راه درست تربیت اطفال خود را بلد نیستند و زود دست به رفتار خشونتبار میزنند. تعدادی از والدین نیز با مشکلات روانی یا اعتیاد دست به گریبان بوده و توانایی لازم برای تربیت موثر و هدفمند فرزندان خود را ندارند.
باور غلط سوم: خشونت علیه اطفال در فامیلهای “خوب” وجود ندارد.
واقعیت: خشونت علیه کودکان تنها در خانوادههای فقیر یا محلههای بد اتفاق نمیافتد. این نوع خشونت تمام مرزها و خطوط نژادی، اقتصادی، و فرهنگی را عبور میکند. در مواردی دیده میشود خانوادههای که از لحاظ ظاهری کاملاً موفق اند دارای مشکلات پنهانی هستند، ولی بسیاری از این جریان آگاهی ندارند.
باور غلط چهارم: اطفال تنها توسط افراد بیرون از فامیل (بیگانهها) مورد خشونت قرار میگیرند.
واقعیت: درست است که بیگانهها محبت و احساس والدین را در قبال اطفال ندارند، ولی حقیقت این است که بیشترین موارد خشونت توسط اعضای فامیل و یا اشخاص نزدیک به فامیل بوقوع میپیوندند.
باور غلط پنجم: لت و کوب طفل در تربیه کردن او ضروری و مفید است.
واقعیت: لت و کوب طفل نه تنها سبب آسیب جسمی میشود، بلکه اثرات منفی عمیقی بر روان او بجا میگذارد. اطفال چون قادر نیستند از خود در زمان لت خوردن دفاع کنند، بشدت احساس بیپناهی و بیچارگی میکنند و احساس خشم و نفرت را در وجود خود پرورش میدهند. اگر این احساسات بدرستی مورد توجه قرار نگرفته و برای بهبود آنها اقدامی صورت نگیرد، میتوانند در آینده مشکلات دیگری از قبیل خشم، عصبانیت، احساس ناامنی و ناامیدی، حسادت، نفرت، عدم اعتماد بنفس، و…را در طفل بوجود آورند. خوب است برای برقراری احترام و اطاعت لازم میان والدین و کودکان و شناختن مرز این رابطه از راههای مناسب دیگر کار گرفته شود.
اثرات بیتوجهی و خشونت علیه کودکان
تمام انواع خشوت و بیتوجهی (غفلت) میتوانند اثرات ناخوشایند ولی درازمدت و حتی ماندگار بر روی اطفال بگذارند. بعضی از این جراحات جسمی اند که بعد از مدتی بهبود مییابند، ولی زخمهای روحی و عاطفی اثرات عمیقتر و پایدارتری بجا میگذارند که در مراحل بعدی زندگی میتوانند برای طفل مشکلاتی ببار بیاورند، بهویژه اگر قربانی سوءاستفادههای بسیار شدید باشند. بطور مثال، شخص از اعتماد بنفس کافی برخوردار نبوده و قادر به ایجاد روابط فامیلی و اجتماعی سالم نیست. و یا شخص در محیط خانه، کار، و یا درس توانایی لازم برای انجام وظایف خود را ندارد.
بعضی از آثار عمده خشونت اینها اند:
عدم اعتماد و اطمینان به دیگران
تصور کنید وقتی طفل به نزدیکترین اعضای فامیل (پدر و مادر) نتواند اعتماد کند، چگونه میتواند به دیگران اطمینان و اعتماد کند؟ سوءاستفاده و خشونت معمولاً اساسیترین شاخصههای رابطه میان دو نفر را آسیب میزند. دوران کودکی مهمترین دوره در یادگرفتن لسان، برقراری ارتباط با افراد فامیل و نزدیکان، و گرفتن اطمینان خاطر و امنیت روانی و جسمی از آنهاست. در همین دوران، در صورتیکه نیازهای جسمی (غذا، کالا، سرپناه، تداوی و وقایه از مریضی، و…) و نیازهای عاطفی (توجه کردن، محبت، تشویق، امنیت، و…) برآورده شوند، چانس اینکه طفل از ثبات شخصیتی و عاطفی در آینده برخوردار باشد بسیار بالاست. در غیر اینصورت، برای طفلی که مورد خشونت و سوءاستفاده قرار میگیرد بسیار مشکل است که به دیگران اعتماد کند؛ بصورت مداوم احساس ناامنی میکند؛ و در رابطه برقرار کردن در آینده مشکل خواهد داشت، چرا که در دوران طفولیت تجربه موفقی نداشته است.
احساس بیارزشی و آسیبدیدگی
تصور کنید که بهعنوان یک طفل برای تان بارها و بارها گفته شود که “احمق”، “نالایق”، “بیاستعداد”، “کودن”، و “بی ارزش” هستید، و این احساس بیارزشی در وجود تان در حقیقت کاشته شود، آیا نسبت به خود چه فکری میکنید؟ اطفال معمولاً به والدین و اعضای کلانتر دیگر فامیل بهعنوان الگو نگاه میکنند. برای طفل، پدرش برایش یک قهرمان محسوب میشود؛ مادرش یک زن نمونه و عالی محسوب میشود. طفل مرتباً از آنها میآموزد و به حرف و عقاید و دیدگاههای شان ارزش میدهد و به آنها باور میکند. بههمین دلیل، وقتی طفل اینگونه عکسالعملها را میبیند، بهتدریج باور میکند که واقعاً یک انسان نالایق، بیاستعداد، و بیارزش است. اعتماد به خود را از دست داده و به قابلیت های خود شک میکند.
بیثباتی عاطفی
ممکن است این اطفال در قسمت ابراز احساسات و عواطف خود مشکل داشته باشند، چرا که ابراز کردن احساسات را یاد نگرفته اند (چون برای شان فرصت این کار بهدرستی داده نشده)، یا اینکه برای اینکار احساس امنیت نمیکنند. مثلاً هر زمانی خواسته اند درینباره صحبت کنند از طرف دیگران مورد تمسخر یا شماتت قرار گرفته اند. در نتیجه مشکلی که پیش میآید اینست که با ابراز نشدن احساسات، عواطف شان در وجود شان تلمبار شده و بصورت غیرمنتظره مانند عصبانیت و پرخاشگری و راههای غیرموثر دیگر ابراز وجود میکند. احتمال اینکه این اطفال در دوران کلانسالی از مشکلاتی چون افسردگی، اضطراب، و خشم رنج ببرند، زیاد است. موضوع دیگر این است که آنها نمیتوانند به شکل واضح و راحتی راجع به این مشکلات صحبت کنند. تعدادی از آنها بهخاطر همین مشکل رو به مواد مخدر می آورند تا این احساسات دردناک را سرکوب کنند.
انواع خشونت علیه کودک
خشونت علیه اطفال به چندین نوع تقسیم میشود، ولی عنصر اصلی که آنها را به هم پیوند میدهد اثرات عاطفی/روانی آنها بر روی طفل است. کودکان ضرورت به نظم، توجه، و رابطه واضح و تعریفشده میان خود و والدین دارند. یعنی طفل باید بیاموزد که بعنوان طفل در خانه چه نقشی دارد، دیگران باید از او چه انتظاری داشته باشند، و او از دیگران چه انتظاراتی داشته باشد. والدین باید بدانند که بعنوان عضو کلانتر فامیل چه مسوولیتهایی دارند.
مثلاً اطفال باید بدانند که والدین شان برای امنیت و آسایش شان تلاش میکنند و تنهای شان نمیگذارند. اطفالی که مورد خشونت قرار میگیرند معمولاً در فامیلهای بهسر میبرند که رفتار والدین شان قابل پیشبینی نیست. بطور مثال پدر یا مادر بصورت ناگهانی خشمگین میشود یا بدون اینکه دلیل عصبانیت خود را بگوید طفل را مورد حمله یا انتقاد قرار میدهد. در همچو مواردی طفل گیج میشود و نمیداند که کدام کارش یا حرفش سبب عصبانیت، دلخوری یا نگرانی والدین اش گردیده و در نتیجه احساس ناامنی و بیاعتمادیاش به خود و به این رابطه بیشتر میگردد. دنیایش، دنیای غیرقابل پیشبینی است که هر آن ممکن است طفل سیلی بخورد، یا لت و کوب شدید شود، یا در مقابل دیگران مسخره شود، و…
خشونت روانی
حتماً شنیده اید که میگویند «زخم شمشیر خوب میشود ولی زخم زبان نه». هیچگاه نباید تاثیر کلماتی که بیان میکنیم را نادیده بگیریم. کلمات قدرت عظیم و اعجابانگیزی دارند. همانطور که میتوانند سازنده و مفید باشند، بههمان اندازه میتوانند مُخرّب باشند. انتقاد بیجا، سخنان تحقیر و توهینآمیز، مسخره کردن، نام گذاشتن، و …اثرات مخرب و پایداری روی طفل بجا میگذارد و نهتنها رشد روانی/اجتماعی که حتی رشد جسمیاش را میتواند به کندی مواجه سازد. چند مثال از خشونت روانی:
تحقیر کردن، شرمنده کردن، اهانت کردن، و خوار کردن دوامدار طفل
نام گذاشتن روی طفل و مقایسه کردن او بهصورت منفی با کودکان دیگر
بیاعتنایی و بیتوجهی به طفل بهعنوان نوعی از مجازات، و یا صحبت نکردن با کودک
تماس محدود جسمی با طفل، خودداری از به آغوش گرفتن طفل و نوازش دادن او، خودداری از بوسیدن طفل یا دیگر رفتاری که نشان از توجه عاطفی به کودک دارد
مواجهه کردن کودک با خشونت اعمال شده توسط دیگران، یا جلوگیری نکردن از موارد خشونتی که توسط دیگران بالای کودک اعمال میشود.
خشونت در قالب بیاعتنایی
نوع دیگر خشونت علیه طفل، بیاعتنایی به نیازمندیهای اولیه (جسمی و روانی) اوست. بهطور مثال، فراهم نکردن مقدار کافی غذا، کالا، سرپرستی (نظارت)، نظافت، و… در عین حالی که والدین و سرپرستان کودک توانایی دارند. در همچو مواردی خوب است تا ببینیم که یکی از والدین یا هر دوی شان از لحاظ فزیکی یا روانی (معیوبیت جسمی، اضطراب، افسردگی) مشکلی نداشته تا این مشکل سبب ناتوانی شان در حفظ و مراقبت از طفل نگردیده باشد.
در موارد دیگر، استفاده از مواد مخدر توسط والدین قضاوت و ظرفیت شان را در تربیه طفل بهشدت کاهش میدهد. درین میان، اطفالی که کلانتر هستند در بسیاری موارد بجای والدین از خانواده خود مراقبت میکنند، و با آنکه در جامعه و فرهنگ ما از این اطفال بخاطر شجاعت و فداکاری شان تقدیر میشود، ولی در حقیقت نیازهای عاطفی و احساسی این اطفال بدون پاسخ میمانند و در آینده میتوانند برای این کودکان مشکل ایجاد کنند.
خشونت جسمی (فزیکی)
صدمه رساندن و ایجاد زخم و جراحت در بدن طفل درین بخش قرار میگیرد. صدمه رساندن میتواند نتیجه حمله قصدی/عمدی به طفل یا تلاش برای تربیه او باشد. بعضی از والدین از روشهای بسیار خشن برای تربیه اولاد خود استفاد میکنند، مثلاٌ لت و کوب شدید با مُشت، سیلی، چوب، خطکش، سیم برق، کمربند و…حتی در محیطهای آموزشی مثل مسجد و مکتب نیز لت و کوب طفل با چوب، خطکش، و سیم بصورت شایعی رواج دارد. بیشتر این موارد بدون درنظرداشت سن و اندازه جسمی او اتفاق میافتند و سبب آسیب شدید میگردند. مثلاً در مواردی دیده شده که زدن سیلی شدید سبب پاره شدن پرده گوش طفل گردیده است. در افغانستان، تَوَرّم (پندیدگی) دستها و پاها بهعلت ضربه وارد کردن مداوم توسط چوب یک امر معمول است.
تعداد بسیاری از این والدین معمولاً استدلال میکنند که هدف شان تربیت کردن طفل است و این روش (لت و کوب) مفید است، در حالیکه تربیت کردن طفل باید طوری باشد تا طفل نوع رفتار کردن و تعامل خود با دیگران را بیاموزد و در وضعیت ایده آل بر روح و روانش یا صدمه وارد نشود یا اینکه کمترین آسیب وارد شود. اصلاً موضوع تربیت کودک این است تا کودک قادر گردد خوب را از بد تشخیص بدهد نه اینکه با ترس و نگرانی زندگی کند.
منبع: روان آنلاین افعانستان