«وظیفه» و «مسؤلیت» دو مقوله متفاوتند. این تفاوت از آن جایی خود را آشکار میسازد که بدانیم انسان موجودیست مختار و ظاهرا تنها موجود این کره خاکی است که «حق انتخاب» دارد و این موجود، در پی داشتن چنین حقی است که مسئول رفتارهای انتخاب شده خود به حساب می آید. این در حالی است که دیگر موجودات به دلیل نداشتن این حق، «مسولیتی» بر دوش نداشته و تنها بر حسب «وظیفه» عمل میکنند. البته باید این را بدانیم که مسئولیت، میوه درخت «بلوغ» است که انسان نا بالغ قابلیت دسترسی به آن را ندارد.
برای درک بهتراین موضوع میتوانیم اینگونه بیان کنیم که :
هسته «مسولیت» – به عنوان میوه درخت بلوغ – «اختیار» است در حالی که هسته درونی «وظیفه» را «جبر» تشکیل میدهد.
و اما مقوله «جبر» و «اختیار» که قُدما بحثهای بسیاری بر سر آن داشتهاند و امروز به واسطه دستیابی بیشتر برعلوم، اغلب اندیشمندان این حوزه بر این باورند که بالغ بر ۹۵ درصد از زندگی ما انسانها بر پایه «جبر» استوار است. از جبر بیولوژیک که شامل ژنها میباشد گرفته تا جبر جغرافیایی وتاریخی و…، وتنها ۵درصد از زندگی ما را «اختیار» شامل میشود و برای در اختیار داشتن آن ۵ درصد، انسان میبایست بر سکوی بلوغ روانی ایستاده باشد، در غیر این صورت مسیر زندگی او را «جبر» تعیین خواهد کرد.
ممکن است با یک نگاه سطحی، ۵ درصد، عدد قابل توجهی به نظر نرسد ولی درست به مانند خودرو، که چرخ ها، موتور و مابقی اجزایش بطور مستقیم در دست ما قرار ندارد و تنها با ۵ درصد ابزار در اختیار یعنی گاز و کلاچ و ترمز و دنده، به طور غیر مستقیم قادر به هدایت تمام آن میشویم، با در اختیار گرفتن آن ۵ درصد از روانمان نیز خواهیم توانست مسیر زندگی خود را آگاهانه و با اختیار هدایت کنیم.
اگر چه ایستادن بر سکوی بلوغ روانی مستلزم گذار از مسیری سخت و پُر پیچ و خم است ولی حض رسیدن، آن قَدَر باشکوه و لذت بخش است که سختی راه را همچون قندی در لیوان چای، در خود حل خواهد کرد.
ولی متاسفانه به دلایل بسیاری از جمله عدم اعتماد به نفس و عزت نفس کافی که در این مقوله مجال رسیدن به آن نیست، نگرش غالب در جوامع رشد نایافته این است که سرنوشت انسان سراسر جبر است و بس.
در پی چنین نگرشی، افراد این جوامع به همان دلایل ذکر شده از زیر بار مسولیت شانه خالی کرده و خود را موظف به انجام رفتارهایی می دانند که جامعه بر آنها تحمیل کرده است.
اگر چه به ظاهر، نداشتن مسولیت، بار زندگی کردن انسان را سبکتر مینمایاند ولی «ترس» ناشی از نداشتن «اختیار»، باری به مراتب سنگین تر از مسولیت بر دوش ما میگذارد تا جایی که این سنگینی باعث توقف در رشد و پیشرفت فرد و جامعه میشود.
همانگونه که گفته شد در این نوع جوامع، که متاسفانه جامعه ما ایرانیان را نیز شامل میشود فرهنگ «وظیفه» مداری غالب شده و دیگر فرد در هر رده و نقشی، احساس میکند به اجبار، موظف به انجام «وظیفه» است بدون اینکه برای خود حق «اختیار» در نظر بگیرد.
نکته جالب اینجاست که بدانیم ما انسانها در مقابل انجام اموری که در آن از خود اختیاری نداریم، نوعی مقاومت از خود نشان میدهیم و انجام اینگونه کارها در ما تولید خشم می کند و تولید خشم از انجام کاری طبیعتا باعث پایین آمدن کیفیت خواهد شد و در در نبود کیفیت، رشد و پیشرفت حاصل نخواهد شد.
همانگونه که میدانید، در دنیایی که ما در آن زیست میکنیم قوانین زیادی حاکم است و شاید بتوان یکی از آن قوانین را اینگونه بیان کرد که؛
«دنیا بر روی ما تاثیر میگذارد ولی تعیین نمیکند»
بدین معنی که عموما موقعیت و شرایط توسط دنیا طراحی میشود (جبر) ولی انتخاب رفتار ما در آن موقعیت و شرایط به دست دنیا نیست و این ما هستیم که «انتخاب» میکنیم در شرایط بوجود آمده چه رفتاری را انتخاب کنیم.
بعنوان مثال این دنیاست که طراحی کرده است که فردی در محیطی ناسالم با فقر و از پدر و مادری غیر مسوول و ناکارآمد به دنیا بیاید و کودکی خود را سپری کند ولی آن فرد تعیین کننده نوع و شیوه زندگی خود (در جهت مثبت یا منفی) خواهد بود و معمولا هر یک از ما قادریم بعنوان نمونه افراد زیادی را از این حیث مثال بزنیم.
مثال دیگری که میتوان برای فهم بهتر مقوله انتخاب ذکر کرد، قانون چراغ قرمز است.
چراغ قرمز به گونه ای ظراحی شده که به ما این اختیار را میدهد که انتخاب کنیم از چراغ قرمز رد شویم و خودروی ما توقیف یا جریمه شود یا پشت آن بایستیم و جریمه نشویم. در این خصوص اگر دقت کنیم در مییابیم که پلیس ما را جریمه نمیکند، این ما هستیم که انتخاب میکنیم که توسط پلیس جریمه شویم.
اگر توجه کنیم میبینیم اکثر ما در جامعه ایران از ایستادن پشت چراغ قرمز بیزاریم و اغلب با قرمز شدن چراغ ناراحتی و خشم خود را با شیوههای مختلفی نشان میدهیم ( یا زمانی که توسط پلیس جریمه می شویم). این گونه خشم ها، ناشی از همان نگرش است که رعایت کردن قانون را وظیفه میداند نه انتخاب.
حال اگر ایستادن پشت چراغ قرمز را رفتاری بدانیم که خودمان انتخاب کردهایم، خشمی در پی آن حاصل نخواهد شد یا اگر بدانیم که انتخاب عمل خلاف قانون انتخاب خود من بوده، از پلیس نیز رنجیده نخواهیم شد.
همین کار را میتوان از سنین پایین با کودک انجام داد. بدین شکل که به اوحق انتخاب دهیم و در پی آن کودک را مسوول انتخاب رفتارش قلمداد میکنیم.
مثلا؛ تو میتوانی انتخاب کنی که تکالیفت و انجام بدی، بعد تلویون ببینی یا تکالیف و انجام ندی و انتخاب کنی که تلوزیون نبینی . کدام یکی و انتخاب میکنی؟
میتونی اتاقت و مرتب کنی و انتخاب کنی بعدش با هم بریم پارک یا انتخاب کنی مرتب نکنی و پارک هم نری. کدام یکی و انتخاب میکنی؟
در واقع با دادن حق انتخاب هم این مقوله مهم را به او آموزش میدهید و او می آموزد که حق انتخاب دارد و هم از اینکه توانسته با انتخاب خودش به خواستهاش برسد در خود اعتماد به نفس بیشتری تجربه میکند و سود دیگر این تکنیک برای والدین هم این است که کودک دیگر نمیتواند آنها را به بد بودن متهم کند چرا که میتوانید به او بگویید خودت انتخاب کردی که پارک نروی و من در نرفتن تو به پارک نقشی ندارم.
متاسفانه در گذشته پدران و مادران ما حق انتخاب را از ما سلب میکردند و میگفتند:
«من به تو اجازه نمیدهم که تلوزیون ببینی یا بازی کنی.»
زمانی که گفته میشود که «من اجازه نمیدم» این خشم از والد به وجود میآید ولی وقتی کودک بداند که این انتخاب خود اوست ابتدا خودش را منشا اثر میداند و اعتماد به نفس و عزت نفس او بالا میرود چون میداند که خودش این را انتخاب کرده است.
یا در قانون دادن ستارهها و جدول تربیتی نیز کودک خودش انتخاب میکند که در اِزای انجام یک سری کار که والدین از او میخواهند، ستاره بگیرد و از طریق آوردن این امتیاز ها به خواستههایش برسد.(کودک منشا اثر میشود)
لازم میدانم در پایان توجه مان به عنوان والد کودک به این نکته مهم جلب کنیم که قرار است کودکمان را برای زیستن در دنیایی آماده کنیم که برای کنار آمدن با قوانینش نیازمند مهارتهایی هستند که در کودکی توسط ما میآموزد. در واقع ما با این کار کوکمان را برای دنیای واقعی که قانونش بر مبنای انتخاب است و برای رسیدن به خواستهها نیازمند تلاش است، آماده میکنیم.
به امید رسیدن به ایرانی با مردمان مسئول
دکتر حسام فیروزی
تهران – فروردین ۱۳۹۷ خورشیدی
فایل صوتی این مقاله را دانلود کنید