مرگ بعنوان مهمترین و بزرگترین رویداد زندگی هر انسانی در چنان ابهامی قرار گرفته و ذهن ما انسان ها را چنان به سوی قطعیت سوق می دهد تا با فریبی وهم آلود، قطعیتی که در دنیای ما وجود خارجی ندارد را واقعیت تلقی کنیم.
بطور عمده در برخورد با پدیده مرگ یکی از سه رویکرد ؛ مرگ گریزی، مرگ اندیشی و مرگ آگاهی است که توسط ما انسانها انتخاب می شود.
در مرگ گریزی، زندگی بدون مرگ، در مرگ اندیشی، مرگ بدون زندگی و در مرگ آگاهی هر دو حضور دارند.
برای درک بهتر این موضوع، تصور کنیم اگر جسم سفیدی را در زمینه هم رنگ خود قرار بدهیم، به خوبی قادر نخواهیم بود جزئیات آن جسم سفید را ببینیم و آن دو را از هم تفکیک کنیم، در حالی که قرار دادن جسم سفید در زمینه متضادش مثلا سیاه، به خوبی میتواند جزئیات آنرا نیز نمایان سازد.
زندگی نیز در زمینه متضاد خود یعنی مرگ است که به خوبی نمایان می شود و میتوان به زوایا و عمق آن پی برد.
همانگونه که ذکر شد، زندگی بدون پس زمینه مرگ، مرگ گریزی و تنها نگاه کردن به مرگ، بدون دیدن زندگی نیز مرگ اندیشی است و تنها با مرگ آگاهی است که زندگی در پس زمینه مرگ معنا می یابد و رنگ می پذیرد.
خیام نیز تقریبا در اکثر اشعار خود این دو را در مقابل یکدیگر قرار داده و به رویکرد مرگ آگاهی دامن زده است.
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
میبینیم که خیام در این شعر با معنا بخشیدن به زندگی با باده گلرنگ و نشان دادن مرگ در پس زمینه زندگی در بیت دوم چگونه مرگ آگاهی را به تصویر کشیده.
یا در شعر ؛
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
در بند سر زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که بر گردن یاری بودهست
در بیت اول از عشق و زندگی و بلافاصله در کنتراست آن در بیت بعدی مرگ را نشان می دهد.
همانگونه که گفته شد عدم پذیرش ابهام زندگی و مرگ ما را به درون گرداب قطعیت انداخته و در این شرایط قادر نخواهیم بود معنای کارآمدی را برای زندگی خلق کنیم و به قول مولانا که در پذیرش ابهام اینگونه سروده؛
جمله بی قراریت از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت.
در واقع طالب بی قرار شدن همان پذیرش ابهامی است که میتوان با آن به قرار دست یافت و از زندگی محدود خود با مرگ آگاهی لذت برد.
از منظر دیگر میتوان مرگ را زبان زندگی نامید چرا که ندانستن زبان هر اقلیمی باعث میشود ما نتوانیم با مردمان آنجا ارتباط عمیقی برقرار کنیم و مجبور خواهیم بود گنگ و الکن آنهم بصورتی کاملا سطحی با مردم آنجا رابطه بگیریم.
ندانستن و نیاموختن مرگ نیز بعنوان زبان محاوره زندگی، ما را از درک عمیق زندگی محروم خواهد کرد.
دکتر حسام فیروزی
بهار ۱۴۰۱ تهران