تجربه ی نوروز من از کودکی تا بزرگسالی؛
دوران کودکی، نوروز معنایش برای من خریدن گز و اجیل شب عید و لباس نو، کفش با پاشنهی تق تقی و جوراب توری دار بود؛ دید و بازدید با اقوام و گرفتن عیدی.
دوران نوجوانی اما، خانهتکانی هم به آن اضافه شد، کمک به پدر و مادرم که با شور و حالی متفاوت از همهی سال به خانه صفا میدادند و من با تشکر آنها از کمکم، احساس ارزشمندی میکردم
و اکنون در بزرگسالی نوروز برایم مفهومی متفاوت شده دیگر نه آجیل نوروزی شادم میکند و نه خرید لباس شب عید؛ چرا که میدانم کسانی هستند که دستشان خالیست و نوروزشان را متفاوت از من تجربه میکنند و خوشحالم از اینکه آنقدر بزرگ شدم که این انسانها را ببینم و درکشان کنم. اگر چه نوروز مرور معجونی از احساساتی است که در یک سال گذشته تجربه کردهایم:
شادی شب تولد
غم از دست دادن عزیزی
خشم از رفتن آنکه عاشقانه دوستش داشتیم
اضطرابهایی که هیچکس با آن غریبه نیست.
اما اکنون در لحظه ی تحویل سال میدانم که آنچه میماند فقط همین لحظه است و من باید قدرش را بدانم. بزرگترین عیدی برایم لحظات شادیست که در کنار عزیزانم میگذرانم و لبخندی که بر لبهای آنها میبینم.
نوروزتان پیروز?
دکتر سعیده رئیسی
روانپزشک